|
|
|
دارم از تو حرف میزنم...
اما روحت هم از نوشته هایم خبر ندارد ...
ایرادی ندارد یاد تو...
به نوشته هایم رنگ می دهد ...
شاید دیگری بخواندو آرام گیرد ذهن پریشانش...
|
|
[+]
نوشته شده توسط somayeh در 12:47 | 9 نظر
| |
|
|

چگونه بفرستم تپش های قلبم را برای تو
تا باور کنی از یاد بردنت کار من نیست
|
|
[+]
نوشته شده توسط somayeh در 17:44 | 2 نظر
| |
**محتاجم**
|
|

در دستهای چه کسی اسراف میشوی تو؟؟؟
اکنون که من به ذره ،ذره ات
محتـــــــــــــــــــــــــــــــــاجم
|
|
[+]
نوشته شده توسط somayeh در 10:4 | 3 نظر
| |
**دیگر رمقی نیست**
|
|

دیگر رمقی نیست
برای نوشتن
برای رفتن
برای برگشتن از این راه کج
برای دوباره عاشق شدن
امانم را بریده این دل لعنتی
بس که اسم تو را فریاد می زند
|
|
[+]
نوشته شده توسط somayeh در 10:22 | يك نظر
| |
**خدا ما را برای هم نمی خواست**
|
|
.jpg)
خدا ما را برای هم نمی خواست
فقط می خواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمه ما،مال ما نیست
فقط خواست نیمه مون ودیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ
خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش مارو برای هم نمی خواست
|
|
[+]
نوشته شده توسط somayeh در 10:13 | نظر بدهید
| |
|
|

من به نگاهــــت هم وفادار بودم
چه رسد بــــه عهدمان
ولــــــــــــی افسـوس
|
|
[+]
نوشته شده توسط somayeh در 10:5 | نظر بدهید
| |
|
|
هواتا کردم
من حیرون تو این روزا هواتا کردم
دلم می خوادت
میخوام بیام تو آسمون دورت بگردم

|
|
[+]
نوشته شده توسط somayeh در 9:52 | نظر بدهید
| |
|
|

تو همان توبه ای که هزار بار بستم
و هزار بار دیگر شکستم
اما باز هم عاشقانه می خواهمت
|
|
[+]
نوشته شده توسط somayeh در 9:47 | يك نظر
| |
|
|

|
|
[+]
نوشته شده توسط somayeh در 19:6 | نظر بدهید
| |
|
|

سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی
شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی
آه باران من سراپای وجودم آتش است
پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی
|
|
[+]
نوشته شده توسط somayeh در 18:54 | نظر بدهید
| |
صفحه قبل 1 2 3 5 ... 7 صفحه بعد
|